احزاب پیشتاز

آرشیو اینترنتی ارنست مندل
  چاپ

احزاب پیشتاز

           ارنست مندل

            ترجمه: عارف پارسا‎ ‎

 

 

برای برخورد به مسالۀ احزاب، حزب سازی و ضرورت حزب پیشتاز انقلابی، می‌بایست به مسالۀ خود-ویژگی‌های انقلاب سوسیالیستی، و یا اگر شما کلمۀ "انقلاب" را دوست ندارید، گذار سوسیالیستی از جامعۀ بورژوایی بپردازیم.

انقلاب سوسیالیستی اولین انقلاب در تاریخ بشر خواهد بود که می‌کوشد جامعه را به روشی آگاهانه و با برنامه دگرگون سازد. البته این برنامه وارد تمام جزییاتی که مربوط به شرایط مشخص تغییر شالودۀ مادی جامعه خواهد بود، نمی‌شود. اما دست کم بر برنامه‌ای متکی است که نشان می‌دهد یک جامعه بی‌طبقه چگونه باید باشد و چگونه می‌توانیم به آنجا برسیم. این انقلاب، همچنین نخستین انقلابی در تاریخ خواهد بود که به سطح بالایی از فعالیت و خود-سازماندهی تمام زحمتکشان و یا به عبارت صحیح‌تر اکثریت غالب زنان و مردان در جامعه متکی خواهد بود. از این دو خصلت انقلاب سوسیالیستی فورا می‌توان نتایجی را اخذ کرد.

 شما نمی توانید یک انقلاب سوسیالیستی خودانگیخته را تصور کنید. شما نمی‌توانید بدون تلاش و کوشش واقعی، یک انقلاب سوسیالیستی به راه بیاندازید. از طرف دیگر، نمی‌توانید با دستور چند فرمانده یا گروهی از فرماندهان از بالا انقلاب را به راه بیاندازید. شما به هر دو عنصر در انقلاب سوسیالیستی نیاز خواهید داشت: بالاترین سطح آگاهی ممکن، و بالاترین سطح خود-سازماندهی و خودجوشی بخش هر چه بزرگ‌تری از جامعه. تمام مسائل مربوط به رابطه یک سازمان پیشتاز و توده‌ها از همین تناقض پایه‌ای سرچشمه می‌گیرد.

 اگر به جهان واقعی، به توسعۀ واقعی در جهان سرمایه‌داری به مدت صد و پنجاه سال اخیر (تقریبا از زمان آغاز شکل‌گیری جنبش کارگری مدرن) نگاهی بیاندازیم، مجددا با این تناقض مواجه خواهید شد. این مرور به ما کمک می کند برای یکی از مهم‌ترین مجادلاتی که سال های طولانی است در مورد طبقۀ کارگر وجود دارد و درست در مرکز تمام مباحثات سیاسی امروز قرار می گیرد، پاسخی بیابیم؛ آیا طبقۀ کارگر ابزاری برای تغییر اجتماعی انقلابی است؟ آیا طبقۀ کارگر در جامعۀ بورژوایی مستحیل شده است؟ نقش واقعی این طبقه در صد و پنجاه سال اخیر چه بوده است؟ کارنامۀ تاریخی چه چیزی در مورد این پرسش‌ها به ما می‌گوید؟

تنها نتیجه‌ای که شما می‌توانید از جنبش تاریخی واقعی اخذ کنید این است که در جدال‌های روزمره، آن‌چه لنین آگاهی ترید یونیونی (اتحادیه‌ای) (trade union consciousness) می‌خواند، بر طبقۀ کارگر تسلط داشته است. من آن را آگاهی ابتدایی طبقۀ کارگر نام می نهم. این آگاهی، به انقلاب روزمره دائمی بر علیه سرمایه داری منجر نمی‌شود اما، چنان که مارکس بارها خاطر نشان می‌سازد، برای یک انقلاب ضدسرمایه‌داری کارگری که گاهی اتفاق می افتد، مطلقا ضروری و اساسی است. اگر کارگران برای دستمزدهای بالاتر مبارزه نکنند، اگر برای کوتاه تر شدن ساعات کاری نستیزند، اگر بر سر موضوعات اقتصادی روزمره به جدال برنخیزند، به بردگان رام و سر به راهی تبدیل می‌شوند. با بردگان بی‌روحیه و مایوس نمی توان انقلاب سوسیالیستی به راه انداخت و یا حتی به یک همبستگی طبقاتی ساده دست یافت. بنابراین آن ها باید برای مطالبات فوری خودشان مبارزه کنند. اما مبارزه برای این مطالبات فوری آن ها را به شکل خود به خودی و خودانگیخته به سمت به چالش کشیدن موجودیت جامعۀ بورژوایی هدایت نمی‌کند.

 آن روی دیگر قضیه نیز صحیح است. بعضی اوقات کارگران بر علیه جامعۀ بورژوایی به شورش دست می زنند، نه در ابعاد صد، پانصد و یا هزار نفر بلکه در ابعاد میلیونی. تاریخ قرن بیستم تاریخ    انقلاب های اجتماعی است. کسی که منکر این قضیه باشد باید مجددا به کتاب‌های تاریخ مراجعه کند و نه روزنامه‌ها. در کمتر سالی از ‏1917‏ به این سو و یا حتی از 1905 به این سو بوده است که انقلابی در نقطه‌ای از دنیا اتفاق بیافتد که کارگران در آن نقش مهمی ایفا نکرده باشند؛ هر چند در همۀ موارد آن‌ها اکثریت مبارزان انقلابی را تشکیل نمی‌دادند.

اما این اوضاع رو به دگرگونی است چرا که طبقۀ کارگر در تمام کشورهای مهم جهان اکثریت جامعه را تشکیل می دهد. به همین خاطر بعضی اوقات کارگران بر علیه جامعۀ بورژوایی انقلاب می کنند چنان‌که آمارهای بیست سال اخیر چنین واقعیتی را تایید می کنند؛ چالش های کارگری واقعی و مهمی در طول این سال ها بر علیه تنظیمات اساسی جامعۀ بورژوایی روی داده است مانند 61-1960 در بلژیک، 1968 در فرانسه، 9-1968 در ایتالیا، 75-1974 در پرتغال و تقریبا در اسپانیا در سال های 76-1975. و وقایع لهستان در سال‌های 81-1980 اگر چه نبردی بر علیه سرمایه داری نبود، اما بر علیه "سوسیالیسم" که بود! بنا بر این در یک چشم‌انداز تاریخی، تابلوی متفاوتی از یک طبقۀ کارگر منفعل، مستحیل و بورژوا شده در مقابل دیدگان ماست. بیش از 45 میلیون کارگر فعالانه در این مبارزات شرکت جسته‌اند.

 جمع بندی که می توان بر این مبنا انجام داد و نتیجه‌ای که می‌توان اخذ کرد این است که ما با یک توسعه ناموزون از تحرک طبقاتی و یک توسعه ناموزون آگاهی طبقاتی در طبقۀ کارگر مواجه هستیم. کارگران هر روز دست به اعتصاب نمی‌زنند و به خاطر نقشی که در اقتصاد کاپیتالیستی دارند، نمی توانند چنین کاری را انجام دهند. آن ها نمی‌توانند دست به چنین کاری بزنند چون برای زنده ماندن نیاز به فروش نیروی کار خود دارند و این واقعیت، چنین اقدامی را ناممکن می سازد.  آن ها اگر هر روز دست به اعتصاب بزنند، از گرسنگی می میرند. آن ها به دلایل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و روان شناسی، که در این‌جا مجال پرداختن به آن ها نیست، نمی توانند هر روز، هر سال و یا حتی هر پنج سال علیه سرمایه‌داری انقلابی به راه بیاندازند. به همین خاطر ما با یک تکامل و توسعه دوره ای و چرخشی (Cyclical) در مبارزه‌جویی (میلیتانسی) و تحرک طبقاتی کارگران مواجه هستیم که بخشا از یک منطق درونی برخوردار است. شما اگر سال ها مبارزه‌ای را پیش ببرید و این مبارزات به شکست خردکننده و مرگ باری بیانجامد، دیگر نمی توانید سال بعد دوباره مبارزه را در سطحی بالاتر و یا حتی همان سطح مجددا از همان نقطه آغاز کنید و ادامه دهید. جان گرفتن مجدد مبارزه ممکن است ده، پانزده و یا حتی بیست سال به طول بیانجامد.

 عکس این قضیه هم صادق است. شما اگر چند سال مبارزات را با موفقیت، حتی موفقیت نسبی، ادامه دهید، برای گسترش دادن مبارزه به عرصه‌های وسیع‌تر و ابعاد گسترده‌تر و سطوح بالاتر شتاب می‌گیرید. به همین خاطر ما با این جنبش چرخشی و دوره‌ای در تاریخ مبارزات طبقاتی در سطح بین‌المللی مواجه هستیم که می‌توانیم آن را در جزییات تشریح کنیم. توسعۀ ناموزون آگاهی طبقاتی نیز در پیوند نزدیکی با این توسعۀ ناموزون تحرک طبقاتی قرار دارد اگر چه لزوما رابطۀ مکانیکی با هم ندارند؛ یعنی ممکن است بعضی اوقات با سطوح بالا تحرک طبقاتی مواجه شویم بدون آن‌که شاهد رشد چشمگیر آگاهی طبقاتی باشیم و یا بر عکس، یعنی بالا رفتن و رشد آگاهی طبقاتی لزوما به تحرک طبقاتی وسیع و گسترده نمی انجامد. البته من در این جا در مورد آگاهی طبقاتی توده های وسیع صحبت می کنم و نه لایه‌های نازک پیشتازان طبقه‌ کارگر.

 از تمام این تمایزات مفهومی می توان به این نتیجه گیری دست زد که ما به فوریت و خیلی سریع به یک فرماسیون پیشتاز نیاز داریم؛ به یک سازمان پیشتاز برای غلبه کردن بر ظرفیت های خطرناکی که تکامل ناموزون آگاهی طبقاتی و تحرک طبقاتی ناشی می‌شود.

اگر کارگران همواره در بالاترین سطح آگاهی و تحرک و فعالیت طبقاتی باشند، دیگر نیازی به سازمان پیشتاز نخواهد بود. اما، متاسفانه، در جامعۀ سرمایه داری نمی توانند همواره از چنین وضعیتی برخوردار باشند. به همین خاطر ما به گروهی از افراد نیاز داریم که به سطوح بالای فعالیت و آگاهی طبقاتی تجسم ببخشند. پس از هر موج عروج فعالیت طبقاتی و عروج آگاهی طبقاتی و پس از رسیدن به نقطه‌ای سرنوشت ساز و تعیین کننده، فعالیت واقعی و سطح آگاهی طبقاتی تا حد صفر کاهش می یابد. نخستین کارکرد یک سازمان پیشتاز انقلابی، حفظ و تداوم بخشیدن به دستاوردهای تئوریک، برنامه‌ای، سیاسی و سازمانی به دست آمده در فاز پیشین و در زمان اوج فعالیت و آگاهی طبقاتی است. 

 این سازمان نقش حافظۀ دائمی طبقه و جنبش کارگری را ایفا خواهد کرد؛ حافظه‌ای که این یا آن مسیر را در قالب یک برنامۀ قابل آموزش به نسل جدید، مدون خواهد کرد. بدین ترتیب نیازی نخواهد بود که این نسل برای آغاز مسیر    دخالت گری مشخص در مبارزۀ طبقاتی از صفر شروع کند.

 انجام این وظیفۀ نخست، تداوم آموزه‌های اخذ شده از تجربیات انباشت‌شدۀ تاریخی را تضمین خواهد کرد؛ به این خاطر که برنامۀ سوسیالیستی چیزی جز مجموع و جمع بندی تجربیات اخذ شده از نبردهای طبقاتی واقعی، انقلاب‌های واقعی و ضد-انقلاب‌های واقعی در صد و پنجاه سال اخیر نیست. افراد اندکی می توانند از عهدۀ انجام چنین وظیفه‌ای برآیند و البته هیچ‌کس، مطلقا هیچ‌کس، به تنهایی قادر به انجام آن نخواهد بود. شما به یک سازمان نیاز خواهید داشت، و نظر به ماهیت جهانی این تجربیات، شما هم نیاز به یک سازمان ملی و هم یک سازمان بین‌المللی دارید تا قادر به انجام وظیفۀ جمع‌بندی تجارب جاری و تاریخی مبارزه و انقلاب و غنی ساختن آن با آموزه‌های جدیدی که از انقلاب‌های جدید به دست می‌آیند، باشید و آن را هر چه بیشتر و بیشتر با نیازهای مبارزات طبقاتی و انقلاب‌هایی که هم‌اکنون جریان دارند، منطبق سازید.

 جنبۀ دومی هم در این میان وجود دارد و آن بعد سازمانی است که البته در واقع صرفا سازمانی نیست، بلکه سیاسی است. در این‌جاست که به مسالۀ اساسی تمرکزگرایی (سانترالیسم) می‌رسیم. مارکسیست‌های انقلابی به سانترالیسم دموکرتیک باور دارند. اما کلمۀ سانترالیسم را به هیچ وجه در وهله نخست نباید از بعد سازمانی و هیچ‌گاه نباید از زاویۀ اداری معنا کرد. این یک مفهوم سیاسی است. تمرکزگرایی به چه معناست؟ به معنای تمرکز بخشیدن به تجارب، به دانش و به جمع‌بندی‌ها و نتایجی که از مبارزات واقعی اخذ می‌شوند.

در این جا و در صورت عدم وجود چنین تمرکز تجاربی، مجددا ما با یک خطر مهیب برای طبقۀ کارگر و جنبش کارگری مواجه خواهیم شد و آن خطر بخش‌گرایی و جزء گرایی و شاخه‌گرایی است که مانع اخذ نتایج مناسب برای عمل خواهد شد.

اگر ما فقط مبارزان زنی داشته باشیم که تنها درگیر مبارزات فمینیستی باشند، یا مبارزان جوان در مبارزات جوانان، یا دانشجویان در مبارزات دانشجویی، یا کارگران مهاجر، یا ملیت های تحت ستم، یا بیکاران، یا فعالین اتحادیه‌ای و ... اگر هر یک از این‌ها جدا از دیگری مبارزه کند، لاجرم بر مبنای تجربه ای محدود و بخشی و جزیی عمل خواهد کرد و به همین خاطر (و در درجۀ اول به خاطر محدودیت های اپیستمولوژیک و معرفت‌شناختی) نخواهد توانست نتایج صحیحی از تجربیات خودش اخذ کند. در چنین حالتی آن ها مبارزات شاخه‌شاخه، تجربۀ شاخه‌شاخه، آگاهی شقه شقه و بخشی خواهند داشت. آن‌ها تنها یک قسمت از کل تابلو و تصویر را خواهند دید. آن‌ها نخواهند توانست نگرشی صحیح و همه‌جانبه و جامع از واقعیت داشته باشند چرا که تنها یک بخش از واقعیت را می‌بینند.

 از زاویه انترناسیونالیستی نیز می‌توان نتایج مشابهی اخذ کرد. اگر شما تنها بر اروپای شرقی تمرکز کنید، شما یک نگرش جزیی و بخشی از واقعیت جهانی خواهید داشت. اگر تنها بر مناطق در حال توسعه، نیمه مستعمره و وابسته تمرکز کنید، نگرشی جزیی از واقعیت بین‌المللی کسب خواهید کرد و یا همین طور بر کشورهای امپریالیست و غیره. تنها در صورتی که تجارب مبارزات مشخص در سراسر دنیا که توسط توده های واقعی در سه بخش عمده از جهان (که می‌توان آن را سه بخش انقلاب جهانی خواند) به پیش برده می‌شوند را گرد آورید، قادر خواهید بود دیدگاهی صحیح و همه جانبه در خصوص واقعیت جهانی اخذ کنید. این یکی از امتیازات بزرگ انترناسیونال چهارم است. به این دلیل که سازمانی بین‌المللی است که از رفقایی تشکیل می‌شود که در این سه قسمت جهان واقعا درگیر مبارزه هستند و صرفا به تحلیل تئوریک مشغول نیستند. این برتری به خاطر هوش و ذکاوت رهبران انترناسیونال چهارم نیست. این صرفا به این خاطر است که متمرکز ساختن تجربیات مبارزات مشخص در سطح جهانی به یک برنامۀ تاریخا صحیح افزوده شده است.

 این است آن مسالۀ واقعی که تمرکزگرایی (سانترالیسم) به آن ارتباط دارد. این بدین معناست که مبارزین خوبی، و من نمی‌گویم بهترین مبارزان چون نمی‌خواهم اغراق کنم، در اتحادیه‌ها، در بین کارگران بیکار و غیر ماهر، در بین ملیت‌های تحت ستم، زنان، جوانان و دانشجویان، مبارزین خوبی در این بخش‌های واقعا مبارز و تحت ستم و استثمار از جامعه، در سطوح ملی و بین المللی، گرد هم   آمده اند تا تجربیاتشان را به منظور مقایسه درس‌هایشان از مبارزات در سطوح ملی و جهانی متمرکز سازند، به نتیجه‌گیری درست دست بزنند، در هر مرحله و به شیوه‌ای انتقادی برنامه و خط سیاسی‌شان، را  در پرتو آموزه هایی که از این تجربیات کسب می‌شود، به ارزیابی و ارزیابی مجدد بگذارند تا بتوانند به نگرشی جامع و همه‌جانبه از جامعه، جهان و پویایی های آن، از هدف سوسیالیستی مشترک ما و راه رسیدن به آن دست یابند. این آن چیزی است که ما در ادبیات خود به آن برنامۀ صحیح، استراتژی صحیح و تاکتیک صحیح می‌گوییم. با توجه به تکامل ناموزون آگاهی طبقاتی و حرکت ناموزون و ناپیوسته فعالیت طبقاتی، این مهم در اشکال جامع و هم‌جانبۀ آن نمی‌تواند توسط توده‌ها انجام پذیرد. باور داشتن به چیزی غیر از این، تنها رویایی اتوپیستی و خودانگیخته‌گرایانه خواهد بود.

  این مهم تنها به دست آن افرادی قابل تحقق است که کسب شایستگی شدیدا "نخبه گرایانۀ" فعال‌بودن، به مداوم ترین شکل و به شکلی     ثابت قدمانه‌تر از دیگران را به عنوان هدف اصلی زندگی خویش تعریف کرده باشند. این تنها آرمانی است که آن‌ها ادعا می‌کنند که در پی دستیابی به آن هستند و این ادعایی است که در جریان زندگی واقعی ثابت می‌شود. آن‌هایی که از چنین کیفیتی برخوردار نیستند، آن را در زندگی خویش با کنار گذاشتن فعالیت سیاسی اثبات می‌کنند. آن هایی که از چنین ویژگی‌ای برخوردارند نیز آن را با ادامه دادن به مبارزه به منصۀ ظهور می‌رسانند و حتی اگر هر از گاهی توده ها از مبارزه دست بکشند،  آن ها از انجام وظیفۀ تکامل بخشیدن به آگاهی طبقاتی و فعالیت در عرصۀ تئوریک و سیاسی دست بر نمی‌دارند و پیگیرانه تلاش می کنند که به مداوم ترین و ثابت قدمانه ترین شیوه در مسائل اجتماعی دخالت کنند. (کسی که حق این افراد برای انتخاب چنین شیوه‌ای از زندگی را زیر سوال می‌برد، در حقیقت یک حق دموکراتیک ابتدایی و بشری را زیر سوال برده است) از دل این "شایستگی"، هر چند معنایی مبهم و محدود داشته باشد، یک سری ویژگی‌های مشخص و عملی به دست می‌آید که به پایه‌ای برای شکل‌گیری یک سازمان انقلابی تبدیل می‌شود.

 همان‌طور که پیشتر گفتم، تضادی واقعی در رابطه بین یک سازمان پیشتاز و توده‌های وسیع‌تر وجود دارد. تضادی واقعی و دیالکتیکی، اگر بتوانیم آن را این‌گونه بنامیم، در این میان هست که ما باید خود را برای مواجه شدن با آن آماده سازیم. قبل از هر چیز باید تاکید کنم که من از واژۀ "سازمان های پیشتاز" استفاده کردم و نه "احزاب پیشتاز". در این‌جا تمایزی مفهومی وجود دارد. من به احزاب خودخوانده اعتقادی ندارم. من اعتقاد ندارم اگر پنجاه یا صد نفر دور هم جمع بشوند و در میدان بایستند و پرچم‌شان را بر زمین بکوبند، می‌توانند بگویند که "ما یک حزب پیشتاز هستیم". البته شاید این افراد در تصورات خودشان یک حزب پیشتاز باشند اما اگر بقیۀ افراد جامعه به آن ها توجهی نکنند، آن ها بدون انعکاس مشخصی در جامعه به داد و فریاد و تبلیغات خودشان ادامه  می دهند و از آن بدتر، شاید سعی کنند خود را با خشونت بر تودۀ بی تفاوت تحمیل کنند. سازمان پیشتاز از یک موجودیت دائمی برخوردار است. یک حزب پیشتاز می‌بایست از خلال یک فرایند طولانی ساخته شود. یکی از ویژگی‌های چنین حزبی این است که از سوی دست کم اقلیتی قابل‌توجه از خود طبقه به این عنوان به رسمیت شناخته شده باشد. یک حزب پیشتاز بدون دامنۀ نفوذ مشخص در طبقه معنا ندارد.

 یک سازمان پیشتاز هنگامی به یک حزب پیشتاز تبدیل می شود که اقلیت قابل توجهی از طبقۀ واقعی یا کارگران واقعا موجود، دهقانان فقیر، جوانان انقلابی، ملیت‌های تحت ستم انقلابی آن را به این عنوان به رسمیت بشناسند و در عمل از آن پیروی کنند. این‌که این تعداد از افراد ده یا پانزده درصد از طبقه باشند مهم نیست اما می بایست بخشی واقعی از طبقه را تشکیل دهند. اگر چنین شرایطی موجود نباشد، شما تنها با هسته ای از حزب آینده مواجه خواهید بود. آن چه بر سر این هسته خواهد آمد را تاریخ نشان خواهد داد. این، هم چنان مسالۀ بازی باقی مانده است و هنوز توسط تاریخ حل نشده است. شما نیاز به یک مبارزۀ دائم برای تبدیل این سازمان پیشتاز به یک حزب پیشتاز انقلابی واقعی دارید که در طبقه ریشه دوانده است و و در مبارزات طبقۀ کارگر حاضر است و حداقل یک فراکسیون واقعی از طبقۀ کارگرآن به این عنوان به رسمیت شناخته شده باشد.

 در این‌جا ما مفهوم دیگری را مطرح می کنیم. من قبلا گفتم که طبقه به شکل دائم فعال نیست و در سطح بالایی از آگاهی قرار ندارد. در این جا بر روی یک تفاوت دست می‌گذارم. تودۀ یک طبقه همگن و همسان نیستند؛ نه تنها به این دلیل که افرادی در آن وجود دارند که به گروه‌بندی‌های سیاسی متفاوت تعلق دارند یا در سطوح متفاوتی از آگاهی سیاسی برخوردارند یا تحت تاثیرات متفاوت ایدئولوژی‌های بورژوایی قرار دارند یا ... بلکه در سطوح گسترده همواره تمایزات و افتراقاتی در داخل طبقه وجود دارد. همواره فرایندی از تمایز سیاسی و اجتماعی وجود دارد که در هر حال طبقۀ کارگر را در بر می گیرد. در دوره های مشخص عصاره‌ای به عنوان پیشتاز توده‌های طبقه در درون آن شکل می‌گیرد. لنین در این مورد بسیار نوشته است. تروتسکی هم همین طور. و شاید برخی از شما تعجب کنید اما رزا لوکزامبورگ نیز در این مورد بسیار سخن گفته است. افرادی که در جریان ساختن سازمان‌های انقلابی فعالیت داشته‌اند، مانند خود من، می‌توانند نام،شماره تلفن و آدرس چنین کارگران پیشتازی را در کشور خودشان به شما بدهند. این یک سوال عجیب و غریب نیست. این یک مسالۀ سیاسی است. این کارگران پیشتاز در بلژیک، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا و پرتغال و آلمان غربی چه کسانی هستند؟ این‌ها آن کسانی هستند که اعتصابات واقعی را رهبری می‌کنند، اتحادیه‌های مبارز را سازماندهی می کنند، تظاهرات و مبارزات توده‌ای به راه می‌دهند و خودشان را از دستگاه‌های بوروکراتیک سنتی متمایز می‌سازند.

 در این میان هم تمایز سیاسی و هم تمایز اجتماعی وجود دارد که می‌توان وزن دقیق هر کدام را تعیین کرد که در هر مقطعی از اهمیت یکسان برخوردار نیستند. اما لایه های فوق‌الذکر در داخل طبقۀ کارگر کاملا واقعی هستند. وزن و اهمیت این لایه‌ها از یک زمان تا زمان دیگر تفاوت می‌کند. مثلا در آلمان در سال 1918 این قشر را "هماهنگ کننده‌های انقلابی"  می نامیدند که در اتحادیه‌های کارگری و کارخانه‌های بزرگ برلین و بسیاری دیگر از مناطق صنعتی کشور فعالیت   می کردند. آن ها انقلاب نوامبر 1918 آلمان را رهبری می کردند و حزب مستقل سوسیالیست را تاسیس کردند و هنگامی که این حزب در کنگرۀ هاله در حزب کمونیست آلمان ادغام شد، به این حزب پیوستند. این قشر، قشر مشخص و شناخته شده‌ای در آلمان بود، همه آن‌ها را می‌شناختند و تعداد آن‌ها به ده‌ها هزار نفر بالغ می‌شد. شما اگر پانزده سال بعد یعنی حدود سال‌های 33-1930 به پیشتازان طبقۀ کارگر آلمان نگاه می کردید، این قشر از لحاظ کمی به شدت کوچک شده بود اما هم چنان حضور داشت.

 اگر روسیۀ سال 1905 را نیز مطالعه کنید،      می بینید که قشر مشابهی وجود داشت که همه آن ها را می شناختند. این ها کسانی بودند که اعتصابات و مبارزات توده ای کارگران علیه تزار را رهبری می کردند. اکثریت افراد در سال 1905 خارج از جریان سوسیال دموکراسی قرار می‌گرفتند و در خلال انقلاب 6-1905 به این جریان روی آوردند و دوباره بخشا حزب را (چه گرایش منشویک و چه بلشویک) در دوران حاکمیت ارتجاع ترک کردند. آن ها در سال 1912 مجددا به سیاست بازگشتند و به ویژه با انقلاب فوریه 1917 رشد گسترده‌ای پیدا کردند. پس از آوریل 1917 و زمانی که بلشویک ها خط قاطع و شفافی تحت شعار ?همۀ قدرت به شوراها? و به سوی دیکتاتوری پرولتاریا پیش گرفتند، توسط این حزب جذب شدند.

 ممکن است برخی عقیده داشته باشند که بلشویک ها در سال 13-1912 به معنای دقیق کلمه به حزبی پیشتاز تبدیل شدند. نظر خود من هم همین است و گر نه برای آن‌ها بسیار دشوار بود به همان سرعت بهار 1917 رشد کنند. اما این بحث بیشتر به تحلیل‌های تاریخی ارتباط دارد. مسالۀ مهم و واقعی ترکیب و در هم آمیختن این لایه از طبقه کارگر در محل‌های کار و زندگی، این لایه از زنان، جوانان، ملیت‌های تحت ستم و ... با سازمان پیشتاز در بطن زندگی واقعی است. اگر چنین درآمیختگی ای صورت پذیرد، حداقل به شکل بخشی، آن‌گاه شما با یک حزب پیشتاز روبرو خواهید بود که از جانب اقلیت مهمی از طبقه به این عنوان به رسمیت شناخته شده است. پس از آن احتمالا تنها در دوره‌های بحران انقلابی است که این حزب می‌تواند به حزب اکثریت تبدیل شود. البته در صورتی که خط سیاسی صحیحی را دنبال کند. اگر چنین ادغامی صورت نگیرد، شما فقط هسته‌ای از حزب آتی را خواهید داشت یا به عبارت دیگر یک سازمان انقلابی خواهید داشت که البته پیش شرط ادغام در مرحلۀ بعدی است.

 در این جا به بعد سوم می رسیم: خود-سازماندهی طبقه. خود-سازماندهی طبقه. خود-سازماندهی طبقه به اشکال متفاوت در مراحل گوناگون مبارزۀ طبقاتی انجام می‌شود. ابتدایی ترین اشکال خود-سازماندهی طبقه را می توان در قالب اتحادیه ها مشاهده کرد. پس از آن می توان به احزاب توده‌ای مختلف در سطوح گوناگون آگاهی طبقاتی اشاره کرد: احزاب کارگری بورژوایی، احزاب کارگری مستقل و احزاب کارگری انقلابی. تنها در شرایط بحران انقلابی است که می‌توان بالاترین سطح خود-سازماندهی را مشاهده کرد که در قالب اشکال شورایی سازماندهی صورت می گیرد مثل شوراهای کارگری، شوراهای خلقی و یا شاید به تعبیر شما، کمیته‌های مردمی.

برای چه می گویم بالاترین؟ برای آن‌که این  تشکل ها اکثریت بزرگی از کارگران را به جوش و خروش می آورند که عمدتا در شرایط عادی نه در اتحادیه‌ها عضویت دارند و نه احزاب سیاسی.

 خود-سازماندهی مستقیم در قالب شوراهای کارگری، عالی ترین شکل سازماندهی طبقه است، نه به این دلیل که من با پیش‌فرض خاص نظری، ایدئولوژیک، اخلاقی یا احساساتی با آن‌ها برخورد می‌کنم -که البته من این پیش فرض ها را دارم- بلکه به یک دلیل کاملا عینی: آن ها بیشترین تعدداد کارگران و توده های استثمار شده را سازماندهی می کنند. در شرایط عادی و بدون محدودیت های دستگاه ها و رهبری بوروکراتیک، آن ها می توانند 90 تا 95 درصد از کارگرانی را سازماندهی کنند و به میدان بیاورند که شما هیچ‌وقت آن‌ها را نه در اتحادیه‌ها پیدا می‌کنید و نه در احزاب سیاسی.

 علاوه بر این مطلقا هیچ گونه تناقضی میان سازمان‌یابی جداگانه در قالب سازمان‌های جداگانۀ مبارزان پیشتاز انقلابی و مشارکت در تشکل های توده ای طبقۀ کارگر وجود ندارد. برعکس، تاریخا اثبات شده است که هر چه شما بهتر و شایسته تر در سازمان‌های پیشتاز سازماندهی شوید، مشارکت شما در تشکل‌های توده ای بسیار سازنده تر خواهد بود. این بدان معنا است که باید از مواضع سکتاریستی اجتناب کنید، باید به دموکراسی کارگری، به دموکراسی سوسیالیستی، به دموکراسی شوراهای کارگری یا خلقی کاملا احترام بگذارید. در این صورت هیچ تناقضی در کار نخواهد بود.

 و این‌که تنها حقی که برای خودتان در داخل اتحادیه‌ها و احزاب توده ای به رسمیت می‌شناسید، باید این باشد که فداکارترین، پرانرژی ترین، دلیرترین، سالم‌ترین، از خود گذشته‌ترین سازمانده اتحادیه‌ها، احزاب، شوراها باشید و از منافع عمومی طبقه کارگر دفاع کنید بدون آن‌که امتیازی نسبت به کارگران دیگر برای خود قائل شوید مگر حق قانع‌کردن آنان.

 موضع ما در قبال دموکراسی کارگری، سوسیالیستی و پلورالیسم سوسیالیستی بر این درک برنامه‌ای بنا شده است که تناقضی بین منافع مبارزین پیشتاز و کلیت جنبش کارگری وجود ندارد. تحت هیچ شرایطی ما منافع یک بخش، یک سازمان دیگر را بر منافع کل طبقه ترجیح نخواهیم داد. بر مبنای این درک تئوریک است که ما مشتاقانه و با از خودگذشتگی برای تشکیل جبهۀ متحد کارگری، برای سیاست اتحاد کلیه    گرایش های جنبش کارگری برای تحقق اهداف مشترک خواهیم کوشید چرا که معتقدیم پیروزی سوسیالیسم بدون پیروزی مبارزه برای این اهداف مشترک میسر نخواهد بود.

 این موضع به علاوه بر این درک تئوریک نیز متکی است که ما اعتقاد نداریم که مارکسیسم یک دگم، دکترین نهایی و کامل شده و لایتغیر است. ما معتقد نیستیم که برنامۀ مارکسیستی که در بر گیرندۀ تداوم تجارب مبارزۀ طبقاتی واقعی و انقلابات واقعی صد و پنجاه سال اخیر است، یک کتاب دقیقا به اتمام رسیده و بسته شده است. اگر این چنین تصور کنیم، پس بهترین مارکسیست انقلابی کسی است که طوطی‌وار یکسری مطالب را حفظ کرده است و با با ریختن تمامی مطالب روی کامپیوتر و مراجعه به آن، انتظار دارد که به پاسخ دست یابد. برای ما، مارکسیسم همواره باز است چرا که همیشه تجارب جدیدی وجود دارد و فاکت های جدیدی، از جمله فاکت هایی در مورد گذشته، پیدا می شوند که می بایست آن ها را در چارچوب سوسیالیسم علمی جذب کنیم. مارکسیسم همیشه باز است، همیشه نقادانه است، همیشه خود-نقاد است.

 این اتفاقی نیست که هنگامی که در جریان یک بازی خانوادگی از مارکس سوال می‌شود که "شعار اصلی زندگی شما چیست؟"، او پاسخ می‌دهد: "تو باید به همه چیز شک کنی". این، درست در مقابل آن چیزی است که معمولا به شیوه‌ای احمقانه به مارکس نسبت می دهند و می گویند که او یک مذهب بدون خدا را بنیان نهاده است. شک کردن به همه چیز و بازبینی مداوم اندیشه ها هیچ سنخیتی با مذهب ندارد. مارکسیست ها معتقدند که حقایق جاودانی وجود ندارند و همه چیز را همگان دانند. در دومین بخش از سرود مشترک ما، انترناسیونال، این کلمات شگفت‌انگیز را می خوانیم که:

 بر ما نبخشد فتح و شادی

نه خدا، نه شَه، نه آسمان

با دست خود گیریم آزادی

در پیکارهای بی‌امان...

 تنها این تودۀ تولیدگران هستند که می توانند خود را رها سازند و نه خدا و نه قیصر و نه کمیتۀ مرکزی و رهبر و دبیر کل خطاناپذیر که بتواند خود را جایگزین تلاش جمعی طبقه سازد. به همین دلیل است که ما به طور هم زمان برای بنا نهادن سازمان های پیشتاز و سازمان های توده ای تلاش می کنیم.

 شما نمی‌توانید به طبقۀ کارگر حقه بزنید یا او را در جهت انجام دادن کاری که تمایلی به آن ندارد، "هدایت" کنید. شما باید طبقۀ کارگر را قانع کنید. شما باید طبقۀ کارگر را یاری دهید تا با درک و فهم عمومی و همگانی لزوم گذار سوسیالیستی و انقلاب سوسیالیستی را دریابد. این همان رابطۀ دیالکتیکی بین حزب پیشتاز و خود-سازماندهی طبقۀ کارگر است.

 و به همین خاطر است که پلورالیسم سوسیالیستی و مباحثه برای ما، هر چند بعضی اوقات واقعا اعصاب خرد کن است، هزینۀ اجتناب‌ناپذیری است که باید بپردازیم تا به آن فرایند خود-انتقادی تداوم بخشیم. این یک باور زینتی فقط برای وفاداری به فرمول انتزاعی دموکراسی کارگری نیست بلکه یک پیش‌شرط اساسی برای به راه انداختن یک انقلاب پیروز به سوی جامعۀ بدون طبقه است.

 انقلاب یک هدف درخود نیست. انقلاب یک ابزار است. حزب همین طور است. هدف، بنا نهادن یک جامعۀ بدون طبقه است. هر آن چه ما روزانه حتی در افق‌های خیلی کوتاه مدت نظیر رهبری مبارزات روزمرۀ کارگران انجام می دهیم، نمی تواند به  شیوه ای انجام بگیرد که با اهداف بلند مدت ما و از جمله خود-رهایی کارگران و استثمارشوندگان، بنا نهادن جامعه‌ای بدون طبقه و بدون استثمار، بدون سرکوب و بدون خشونت مردان و زنان علیه همدیگر در تضاد باشد. دموکراسی سوسیالیستی یک امر زینتی نیست بلکه مطلقا و اساسا برای سرنگونی سرمایه داری و ایجاد سوسیالیسم لازم است.

 اشتباهات اجتناب ناپذیر هستند. همان‌طور که رفیق لنین می گوید، مساله کلیدی برای یک انقلابی پرهیز از اشتباه کردن نیست (چرا که هیچ کس عملا قادر نیست) بلکه نحوۀ تصحیح اشتباهات است. بدون دموکراسی درونی حزبی، آزادی بیان و ... شما در تصحیح اشتباهات با مشکلات اساسی مواجه خواهید شد و بعضا باید هزینۀ گزافی بابت آن بپردازید. ما به دموکراسی کامل حزبی و عدم ممنوعیت فراکسیون ها یا احزاب نیاز داریم. من عمدا اصطلاح حق تشکیل فراکسیون را به کار نمی‌برم. فراکسیون ها علامت بیماری یک حزب هستند. در یک حزب سالم فراکسیونی نداریم. منظورم یک حزب سالم هم از نظر خط سیاسی درست و هم ساز و کارهای داخلی حزبی است. اما این که فراکسیون تشکیل دهید بهتر است تا از حزب بیرون بروید و موجودیت آن را با مخاطره مواجه سازید.

 بیشتر احزاب پیشتاز انقلابی در طبقۀ کارگر ریشه دارند و تعداد کمتری از اعضای آنان از بین دانشجویان و اعضای غیر پرولتری است. دقت کنید من نمی گویم که داشتن اعضای دانشجو یا روشنفکر بد است. شما به این اقشار هم نیاز دارید. اما این ها نباید در یک سازمان انقلابی اکثریت اعضاء را تشکیل دهند.

 هر چه کارگران بیشتری در حزب خود داشته باشید، بهتر می‌توانید برای طبقۀ کارگر برنامه‌ریزی کنید و با مسائل مشخص طبقۀ کارگر آشنا بشوید. در چارچوب کلی کار باید ماهیت کارکردی سازمان پیشتاز برای مبارزۀ طبقاتی، برای انقلاب و برای بنا نهادن سوسیالیسم را نهادینه کنید. فراموش نکنید که بین این سه یک روابط درونی دیالکتیکی وجود دارد. در غیر این صورت نخواهیم توانست به وظیفۀ تاریخی خود که همانا کمک به توده ها و استثمار شدگان جهان برای ساختن یک جامعۀ بدون طبقه و یک فدراسیون جهانی سوسیالیستی است، عمل کنیم.

 
صفحه اول
زندگینامه
آثار ترجمه شده به فارسی
نوشته های دیگران درباره مندل
سایت انگلیسی
سایت فرانسوی
سایت آلمانی
سایت اسپانیائی
سایت هلندی
سايت های ديگر
در باره اين سايت
تماس با ما

تماس با ما

Avec le soutien de la Formation Leon Lesoil, 20, rue Plantin, B-1070 Bruxelles, Belgique